شوخی وجدی
30 آبان 1390
روزی شیخ انصاری، پس از پایان تدریس، مثل همیشه به دیدار مادر پیرش رفت و برای این که دلش را شاد، کند، باب شوخی را باز کرد و گفت: « یادش بخیر! مادر، یادت می آید آن وقت ها که دوره مقدمات را می گذراندم، بچه نافرمانی بودم. هرگاه از من می خواستی کاری انجام دهم، من دستور های شما را پس از درس و مباحثه انجام می دادم؟ آن گاه شما عصبانی می شدی و با ناراحتی می گفتی: وای بر من! انگار نه انگار که فرزندی دارم. اکنون نیز همین طور است و فرزندی ندارم. »
مادر با خنده گفت: بله اکنون نیز همین طور است آن وقت ها به کار های منزل نمی رسیدی و من را زیر فشار قرار می دادی و اکنون نیز که به جایی رسیده ای، چنان در مصرف وجوهاتن شرعی احتیاط می کنی که ما زیر فشار هستیم.»
منبع: زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 59