مردی به نام محمد
آدم و حوا به زمین تبعید شدند. در اوج اندوه و غربت، ندایی در قلب آن ها پیچید، با خود گفتند: روزگاری، پیامبر خاتم دوباره ما را به آسمان برخواهد گرداند.
یوسف، پلک های باز یعقوب را پس از سال ها جدایی تماشا کرد. پیراهنش را پوشید و گفت: ردای محمد، شفای چشمان زمین خواهد بود.
ابراهیم، در شعله های آتش نمرود، تبر خود را کنار بت های شکسته به یاد آورد و گفت: گلستن شدن آتش بر من مهم نیست؛ تبری که که محمد بر بت نفس های شیطانی می زند؛ بهشت جاوید را به انسان هدیه خواهد کرد.
در بحبوحه طوفان ها وقتی نوح با کشتی سینه امواج را می شکافتو از نابودی فاصله می گرفت ندا برآورد که تنها کشتی نجات بخش انسانیت از طوفان های دنیاست.
سلیمان پس از تسخیر کائنات بر انگشتر خود نگریست و گفت آفرینش همین انگشتر است و نگین آن مردی است به نام محمد.
عصای موسی مار های فرعونی را می بلعید موسی به اژدهایی خود خیره شد و گفت: آیات کتاب محمد تمام اندیشه های شیطانی را محو خواهد کرد.
هنگام خروج از دنیای تاریک دهان نهنگ، چشم یونس به خورشید افتاد و گفت این روشنایی در مقابل نور محمد که در آسمان آخر الزمان می درخشد چقد کم سوست.
با معجزه عیسی جان بر تن مرده بازگشت. در میان حیرت خلق عیسی زیر لب گفت: احیای تمام هستی به نام محمد است پس اللهم صل علی محمد و آل محمد.
و. . .
و. . .
و. . .
به زودیموعودی سبز پوش سوار بر اسب ظهور در عرصه تجلی رو به عالم ندا بر خواهد آورد: من آخرین امانت دار خدایم ؛ منجی دنیا و فرزند محمد