تصویرزندگی
به دنبال زندگی گشتم و به تعقب ان پردا ختم . وقتی کنار رود قرار گرفتم و جریان آن را مشاهده کردم ، اموختم که زندگی چون رودی است ، که توقف ندارد و اگر جاری بودن ، از ان گرفته شود به مردابی متعفن تبدیل خوا هد شد ، که جز گندیدگی از آن بر نخواهد خواست . هنگام بهار ، بوستان دنیا مرا به رنگا رنگی زندگی متوجه ساخت و هنگا می که ، خزان سرسبزی این بوستان را از میا ن برد . ناپایداری زندگی را به من ا موخت و دریا فتم که نبا ید فریفته چیزی شوم که دوامی ندارد و به یک نفس بند است به آسمان نگریستم . طلوع خورشید جان تا زه ای به من می بخشید و خون حیات را در رگهای زندگیم جاری می ساخت . اما غروب آن به من آوخت که زندگی فاصله ای بین یک طلوع و یک غروب ا ست و گا ه مطابق خواسته های من به چرخش درمی آید و گا ه چنا ن بر من تنگ می نماید که از او می گریزم . روزی گردباد سهمگینی همه چیز را در هم کوبید و در چشم بر هم زدنی ، انچه را استوا ر می پنداشتیم ، سست و ویرا ن کرد اینجا بود که دریافتم زندگی لحظه ای بیشتر نیست و اگر این لحظه غنمیت شمرده نشود ، هر چه را که به دنبال آن هستیم از دست خوا هم دا د و در حسرت آن خوا هم نشست ، از طبیعت بیرون آمدم و آدمیا ن را نگریستم تا زندگی را در میان آنها جستجو کنم . کودکی در برابر من ایستاد و از من خوا ست با او هم بازی شوم . فکر کردم زندگی می تواند یک بازیچه باشد و من باید مراقب باشم که او بازیچه من شود ، نه من بازیچه او . کسی را دیدم که تمام عمر خویش را صرف جمع آوری مال و ثروت نموده و وقتی خود را به یکباره در معرض ورشکستگی دید ، زندگی را نیز خاتمه یافته دید و بدون اعتنا به اطرافیان ، خود را به دار خلاصی سپرد . در این هنگام زندگی را انقدر کوچک یافتم که حاضر به معاوضه آن با عزت نفس خویش نشدم . زخم ناشی از کار سخت کارگر ، به من اموخت که زندگی بدون رنج نیست و اسایش آان بدون تحمل سختیها حاصل نمی شود . دقایق پایانی عمر یک محکوم که آرزوی زنده ماندن را در سرداشت ، زندگی را در نظرم فرصتی طلایی جلوه داد ، تا آن را به عنوان غنیمتی در اختیار بگیرم و به راحتی آن را از دست ندهم . زن و مرد سالمندی را دیدم که در خانه تنهایی خویش چشم به راه کسی بودند تا رنج دوران پیری شان را کا هش دهد و چشمان کم سوی آنها را به امید ، بینایی بخشید . با دیدن آنها زندگی را انتظار دیدم که روزی به پایان می رسد و لبخند ، رویشی دوباره را بر لبانم می نشاند . و همچنا ن را ه را طی کردم ، به هر کس و هر چیز که رسیدم از او درسی اموختم و تجربه ای اندوختم ، شا ید بهترین چیزی که آموختم این بود که هر کس بنا بر فکر ، میل ، اعتقاد و ذوق و سلیقه خود ، زندگی رامی سنجد و از ان بهره می برد ، چیزی شما را خوشحال می کند ، ا ما برای من قا بل توجه نیست . دردی مرا آزار میدهد اما شما بدون اعتنا از کنا ر ان رد می شوید آسما ن زندگی برا ی یکی آبی ، برای یکی تیره و برای کسی هم ابری است . گا هی اوقا ت چنا ن غرق زندگی می شویم که آسما ن آن را نمی بینیم و به لذت آفتابی و یا ا بری بودن آن نمی رسیم . هرچه هست زندگی یک راه طولانی است همگان با ید ان را طی کنند . و بدیهی ست که در هر را هی نشیب و فرازها یی هست که بدون گذشتن از انها نمی توان به مقصد رسید . ا گر زیبا بیندیشی این مسیر را ، زیبا خوا هی یا فت و ا گر … هر گونه می خواهی زندگی کن . زندگی از ان توست . اما ان گونه زندگی کن که که سر مشق با شی . هم خودت از زندگی لذت ببری و هم دیگرا ن را فا یده برسا نی . بکوش تا یا دگاری از خود با قی بگذاری ، یا د گا ری به نا م نیکی . چیزی که رنگ کهنگی نمی گیرد و گذشت زما ن ا ن را از میا ن نمی برد . همچنان که نا م بزرگا ن را تا کنون زنده نگه دا شته و در دفتر روزگا ر به ثبت رسا نیده ا ست . که سعدی علیه الرحمه در این مورد خوش گفته است که :
نا م نیکو گر بما ند پا یدا ر به کزو ما ند سرا ی زرنگا ر
پس زندگی تصویر است که هر گاه در ان می نگری ، خود را می بینی ، بگذا ر تصویرت برای همه زیبا با شد .
پی نوشت: بشارت؛ زهرا لوکه علی خانی