سلام آقا...
سلام برمولایم
گفته بودند لحظه های فراق به آسانی خواهند گذشت،گفته بودند شیرینی وصال طعم این ناخوشی ها را خواهد برد.
گفته بودند شما خواهی آمد وعطر حضورت می پیچد در این پل طولانی! از وقتی برای همه ی دغدغه هایم سوال کردن را شروع کردم، آخرش نام مبارک تورا برایم زمزمه کردند روحم از تشنگی وجودت سر در گربیان برده ونای انتظار ندارد.
آه! که چه طولانی اند کوچه های سرد انتظار امیدم هر روز شاداب تراز دیروز منتظر دستان پرمهرتان مانده وخیال نا امیدی اشک چشمانم را می خشکاند
مولای من!
قلب من شمارا بارها زیر باران ندبه دیده است پس چرا خود را از چشمان گناه کارم پنهان می کنی ! جمعه ها بوی عطر نرگس برایم اشتیاقی تازه می آفریند تا کاسه های نور را یکی یکی سر کشم وخشت خشت وجودم را از حضور نابت سیر کنم. ای تجلی خدامند کریم بر روی زمین و آسمان ها!
پیوند میان عرش وفرش به تمنای تو حاصل می گردد پس بگذار صدای دلنوازت را زمانه از پشت دیوار خاموش غفلت بشنود وببیند چگونه حاضری در میان این صدای قدم های شهبه ناک وغبارآلود.
دل نوشته: خانم خدیجه صدر الهی طلبه سال چهارم
مدرسه علمیه الزهرا(س) ساری