ستاره دریایی
27 تیر 1391
پیر مردی در ساحل دریا در حال قدم زدن بود. به قسمتی از ساحل رسید که هزاران ستاره دریایی به خاطر جزر مد در آنجا گرفتار شده بودند و دخترکی را دید که ستاره ها ی دریایی را می گرفت و یکی یکی آنها را به دریا می انداخت . پیرمرد به دخترک گفت: دختر کوچولو! تو که نمی توانی همه این ستاره ها ی در یایی را نجات بدهی ، آنها خیلی زیاد هستند دخترک لبخندی زد و گفت : می دانم ولی این یکی را که می توانم نجات دهم سپس یک ستاره دریایی را به دریا انداخت و آن یکی ویکی دیگر را . او به اندازه توان خود دست دیگران می گرفت!