دلتنگی های من
کاش زبانم بیانگر حرف دلم بود. کاش می توانستم بگویم اما مگر می شود تا زمانی که درد انتظار را نکشی نمی توانی کلمه به کلمه و لحظه به لحظه آن را درک کنی نه نمی توانی وتو تمام این لحظه ها را می دانی ودرک می کنی اما دیگران فقط می خوانند ورد میشوند وشاید کوچکترین کلمه ای که به ذهنشان خطور می کند این است که چقدر دلنشین بود اما این ها دلنشین نیست . این ها درد هجران است که فقط به خاطر توست که می توانم تحمل کنم و سکوت .
جانم فدای تو ای عزیز دل چقدر سخت است که تمام صدا های عالم را بشنوم اما از آوای تومحروم باشم در حالی که تمام خلوت من صدای عبور توست.
گل رز من چرا با من غریبی می کنی ؟ چرا چهره ی دلربایت را از من پنهان می کنی ؟ به چه گناهی این گونه مجازاتم می کنی؟ باشد اما بدان من پشت این پنجره منتظر نگاهت هستم و با دیدگان گریانم روی دلربایت را تا فراسوی زمان به نظاره می نشینم آقایم می بینی! می بینی باز من می مانم و همان سکوت و خاموشی همیشگی اما به من بگو گل نرگس من آیا کسی هست که درد مرا بداند ؟ آیا کسی هست گریه های شبانه ام را ببیند و بامن هم ناله شود آیا کسی هست که دستس بر سر غریبی من بکشد ؟ آیا کسی هست که همنشین تنهایی های من باشد می بینی که کسی نیست و چقدر تنهایم تا به کی باید چشم انتظار بود تا به کی باید با گفتن العجل العجل به خواب بروم به امید آن که چشمهایم را به جمال دلربای تو بگشایم می گویند وقتی بیایی تمام گل های باغچه همه هستی خود را نثار تو می کند اما من اکنون تمام غنچه های باغچه دلم را نثارت می کنم که بیایی پس کجایی ؟!
باشد می دانم من لیاقتش را نداشتم و شرم دارم از این که خود را محب تو بدانم اما منتظرت می مانم تا زمانی که خداوند به این انتظار پایان دهد و تا آن زمان با دلتنگی های فراقت ندبه سر خواهم داد.
دلنوشته :سرکار خانم زینب ولی الهی
طلبه فارغ التحصیل