جان من وجان شما ، اهل من واهل شما
اشک هایش را آرام پاک کرد .قلم و دوات وکاغذی خواست. شروع به نوشتن کرد با اشکش نوشت ، با جانش نگاشت با خونش حک کرد ” نفسی مع انفسکم واهلی و ولدی مع اهالیکم واولادکم فلکم بی اسوه ” 1جان من همراه جان های شما ، خانواده و فرزندان من همراه خانواده وفرزندان شما ، پس من برای شما الگو هستم ” .
نگفت من رفتم شما هم بیاید ….نگفت شما بروید من بعد می آیم …….. نگفت خانواده و فرزندان تان را رها کنید وبا من بیایید…
گفت: من با همه هستی ام آمده ام ؛ با جانم ، با اهلم با فرزندانم ، شما نیز با همه این ها بیایید. آن هم همراه من ، نه جلوتر و نه عقب تر!
کودک نو پا را هول نمی دهند که بدو راه برو، دنبال خودشان هم کشان کشان نمی کشند. دست اورا می گیرند وگام به گام با اومی آیند تا رسم راه رفتن بیاموزد. کربلا از طفل شش ماه اش که هنوز راه نمی رود به ما راه زندگی می آموزد تا حبیب بن مظاهر نود ساله . از دختر سه ساله تا سکینه نوجوان تا رباب جوان وزینب کبری (س) . ما همه کودکان کوچکیم ، نیازمند راهبری پدر: ” بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن علی الی سلیمان بن صرد…. وجماعه المومنین"2
تا جهان هست حسین هست ، تا ایمان هست مومنین هستند. جوهر مشکین خط حسین علیه السلام خشک نمی شود مانند خون رنگینش.3
پی نوشت ها:
1-بحار الانوار ، ج، 44 ، ص 328
2-همان ، ص 381.
3-خانه خوبان