تاراج عشق
شب یازدهم محرم بود آن شب آسمان بیدار بود و می دید که زمین کربلا در غم فرورفته است . فاش گویم چشم روزگار می گریست .
لشکریان عمرسعد در زیر سایه چتر مرگ ، مدهوش بودند. که گاهی صدای طبل شادی ، آرامش شان را به هم می زد. و در امواج هرج و مرج دست و پا می زدند.
آنان در آتش خشم می سوختند. از بس که مست این پیروزی بودند سوختن را حس نمی کردند. فرجام جایگاه شان حفره عذاب ابدی گردید.
ماه در گوشه آسمان شکسته بود و بر اجساد شهدا نور می پاشید. نخلستان آن شب از عباس پاسبانی می کرد. پشت نخلستان خیمه های حسین (ع) در محاق آتش بود. اطفال او در آغوش صحرا جان می سپرد، چه شب عجیبی بود، شب تکرار نشدنی. پرتو ماه بر آن دشت جاری بود و شهدا در آغوش آن آرمیده بودند. زینب در دریای شکیبایی فرو رفته بود. گاهی بر بالین امام سجاد و زمانی کودکان را روی دامن مهربانی می گرفت . دیگر چه می پرسی از آن ماجرا این نیز بگویم که شب خار قرین گل بستان امامت بود که تیغ هایش به قلب هر داغدیده فرو می رفت . ماه هم چنان بر گودی قتلگاه نظاره می کرد . شهدا نیز بر بستر کربلا می درخشیدند. آسمان بیدار بود می دید نور در آغوش نور را دید که عشق در آن جا بر سر نی به تاراج رفت.
منبع: زمزم معرفت